کانادا پس از 17 ماه

امروز دوست دارم شرایط امروزم رو تو 17 ماه گذشته که اینجا بودم تحلیل  کنم 


روزی که اومدم از تمام ایران و ایرانی ها خسته بودم و با روحی کاملا داغون اومدم به امید آینده ای بهتر ، از اینکه دائم بشنوم که می پرسن حامله ای یا نه حالم بهم می خورد از اینکه به زن متاهل هم رحم نمی کردن حالم بهم می خورد از اینکه ادمهای وسیله سرگرمی هم بودن... متنفرم بودم از همه همه حتی از مادرم 


تو 17 ماهه گذشته پیشرفت قابل ملاحظه ای داشتم تو درس و کار که چه بسا اگه ایران مونده بودم هنوز کارمند معمولی بودم و نهایتا به خاطر نق نق خانواده ها الان حامله بودم ، اگر چه باید ببینیم این پیشرفت های درسی   و کاری در کل زندگی کوتاه اصلن دارای ارزش هستند یا نه !!! 


بگذریم از اینکه تو ایران واسه تفریح و اعلام موجودیت و هویت زن بودنم کار می کردم و کل درآمدم رو خرج خودم می کردم یا دلار میخریدم واسه اینجا اومدن و الان کل خرج زندگی رو باید بدم و واسه زنده بودن باید کار کنم که فکر میکنم اینم انتخاب خودم بوده 


آدم بنده عادت هاش و شرایط اشه ایران ساعت کاری 7 شروع میشد که همیشه 8 یا 8و نیم میرفتم و حسادت های همکارا و نق نق روسا رو داشت ، اما اینجا با اینکه 9 شروع میشه و 8 و ربع از خونه می زنم بیرون بازم سختمه ... یک روزایی آرزو می کنم ایران مونده بودم و شوهر پولدار داشتم یه دختر هم داشتم وو نهایتا  هر شب جمعه هر شوهرم میومد سراغمو و تولد ها و مناسبت ها واسم طلا و هدیه های گرون قیمت می خرید .... که وفتی چشمامو باز میکنم میبینم وضعیت الانم نتیجه انتخاب گذشتمه حالا بماند خوب یا بد !!!   البته بازم خداروشکر که کاری در سطح کار ایرانم پیدا کردم و مثل خیلی های دیگه اینجا  به کارای معمولی مثل فروشندگی با درامد کم روی نیاوردم .


اینجا با همه سختی هاش آرامش تو همه چی موج میزنه از رانندگی آدمها گرفته تا هوا تا پرنده ها و ... بگذریم از رئیس هندیم که با تفکر شرقی کار میکنه و عصبانی میشه البته کمتر باهم مشکل داریم چون بهم عادت کردیم یجورایی و فهمیده که آدم از زیر کار در رویی نیستم 


اینکه میگم آرامش موج میزنه راست می گم چون با اینکه با خستگی میرم سرکار اما بعد 1 ساعت آروم میشم و سعی مکنم کارم رو خوب انجام بدم ... یا اینکه با اینکه کار میکنم راحت درس رو یاد میگیرم و ریاضیات که همیشه واسم سخت بود واسم راحت شده .


با اینهمه بازم بعضی روزا شک می کنم و میگم ارزش داشت همه چیو ول کنم بیام یا نه ! اما مطمئنا اگه مونده بودم ایران الان تیمارستان بستری شده بودم . شک ندارم !!! 

ببخشید درهم برهم نوشتم طول میکشه به نوشتن عادت کنم . منتظر تحلیل هاتون هستم 

نظرات 4 + ارسال نظر
azin شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ق.ظ

عزیزم همین که آرامش داری خودش کلی هست
شوهر پولدار داشتنم سخت
بچه دار شدن انقدر مهم نیست که تو ایران گیر میدن
اول که ازدواج نکردی گیر میدهن چرا ازدواج نیمکنه مشکل دار ال بل هزار تا حرف و حدیث رو دختر بیچار میچسبونن
بعد از ازدواج هم گیر میدن به اینکه چرا بچه نداره چه مشکلی داره مشکل از زن است یا مرد دوباره حرف و حدیث
بعد از بچه دار شدن رقابت شروع میشه این مهد کودک فلان مدرسه چشم و هم چشمی ها
خلاصه که زندگی تو ایران انگار زندگی برای همه
باید بی خیال باشی
امیدوارم همیشه شاد باشی تا می تونی از زندگی لذت ببر چون دیگه هیچ وقت فرصت زندگی نداری همین یک بار خدا قسمتت کرده

همین طوره

پریسا ادیسه شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ق.ظ

توی چند تا کلمه برات بگم؟
منم الان دقیقن هفده ماه شده که از ایران اومدم بیرون؛
منم سختیای زیادی دارم
شاید حتّا بیشتر از تو. . .
ولی بهت میگم اگر تنها و تنها و تنها یک تصمیم ِ درست و حسابی توی زندگیت گرفتی، همین بوده که بیای خارج. . .
یک کلام، ختم ِ کلام؛
مطمئن باش یه درصد هم اشتباه نکردی. . . حتّا یه درصد. . .
با همه سختیاش همیشه همونجا بمون و به ایران اصلن فکر هم نکن
اینو با اطمینان دارم بهت میگم. . .

مرسی عزیزم از این اطمینان 100 درصدی که بهم دادی بوسسسسسسسسسسسسسسسسس

مسی چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:06 ق.ظ

چه عجب از اوضاع و احوال خودتو کانادا گفتی !!!!
بازم بگو
خدا رو شکر که اوضاع مناسبه
موفق باشی

چشم مسی جان

مرد رهگذر جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ب.ظ

بالاخره فرهنگ اونجا با اینجا فرق داره
اینجا هر لحظه منتظری موتور سواری بیاد لختت کند
تو ترافیک هر لحظه منتظری یک جوجه فکلی نصف گلگیرت را ببره
همه اش استرس داریم نکنه نونمون تو این آشفته بازار آجر بشه
ولی خب هر چی باشه خاکمون است که باید یک جوری بسرمون کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد