روزها میان و میرن
تو کارم خوب جا افتادم . مرد من خسته است. خسته از خونه نشینی . همه اش می گه من واسه زندگی مشترک ساخته نشدم ( یعنی خودش ) ، دو سه بار که گفت و حرف از رفتن رفت فهمیدم که چقدر دوستش دارم و بدون اون نمی تونم نفس بکشم . یادم افتاد که باید شکرگزار خدا باشم خیلی بیش از قبل
خدایا خودت کمکم کن
امشب برگشته میگه آچمزت می کنم ، میذارم میرم . منم گفتم می خوای بری برو همش حرف اشو نزن
من دوستش دارم جنس دوست داشتنم هم دوست داشتنه نه عشق ،
به قولی ناز ترکی می کند تا ببیند چقدر نازش خریدار دارد
حرفت هم منطقی بود
ولی باید به او آرامش بدهی و دلداری بدهی که همه چیز درست خواهد شد
همین که همدیگر را داریم خودش بزرگترین نعمت است
به قول معرف به نون شب که محتاج نشده ایم
زندگی هم الا ماشاالله از این پستی و بلندی ها دارد
اما در حقیقت مرد غرور و غیرت دارد دوست دارد همیشه دستش تو جیب خودش باشد موقع خونه اومدن با باسن در را باز کند و بقیه به عنوان ارباب خونه بهش نگاه کنن نه یک طفیلی
خدا مشکل همه ی جوان های این کشور را بدست خودش باز کند
آمین
مرسی از نظرتون . میشه اطلاعات بیشتری از خودتون بدین؟ آیا ویلاگ دارین؟
سلام عزیزم تا حدودی وبتو خوندم ، تصادف ماشین و پارتی و درس و کارِت ...
و اما یه چیزی ...
عشق منم تهدید می کرد به رفتن و من التماسش می کردم
8 ماه جون دادم اما حالا برگشته و ...
خوشحال میشم در این مورد با هم درد دل کنیم عزیزم
سلام
ممنون سر زدین ممنون میشم تجربه تونو اینجا بنویسید
سلام بتی جان این چه حرفیه حتمن مشتاق دیدار هستم
azin jan pas ye shomare tamas behem bede
سلام عزیزم
چقدر دیر به دیر مینویسید..من مشتاقم بیشتر بخونمتون..
نگران نباش..نمیره..میخواد بهش بگی نرو..بدون تو میمیرم و از این حرفها..به نظرم بگو این حرفا رو..پر رو نمیشه..نترس..فعلا صلاح در اینه که نگهش داری..