وقتی داشتم میرفتم ایران زیاد خوشحال نبودم و همش می ترسیدم اونجا دعوام شه با خانواده
رفتم به خیلی کارها رسیدگی کردم ، دندانپزشکی بودم و دنبال مدرک همسر که بگیرم بیارم اینجا بتونه باهاش بره کالج درس بخونه
پولم رو هم از برادرش پیگیری کردم اولین بار بود مستقیم باهاش راجع به پول حرف می زدم خیلی هم رک حرف زدم . قبلش هم همه حرفهای دلم رو به مامان باباش گفتم ... گفتم من غریبه ام واسه شما همون طور که پول غریبه هارو دادین پول منم بدین ... خیلی حرفها زدم و از خودم حتی تعجب کردم که چطور این حرفها رو زدم .. کلی ساخته شدم تو غربت
وقتی هم برگشتم اینجا حالم خیلی بد بود .. همش دلم واسه اونجا تنگ می شد ... آخه چرا ماها باید آواره باشیم !!! اینم انتخاب خودمونه ...
دیگه اینکه دوبار جگر خوردم آب انار ودوغ نزدیک بود فشارم بیوفته .
کلی خوش گذشت با مامانم رفتم بازار و ماشین دودی سوار شدیم و عکس انداختیم ... خیلی به مامانم هم خوش گذشت
اما فرصتم خیلی کم بود
اما اومدم این همسر زیاد رفتارش باهام خوب نیست نمی دونم چی شده ....
مهم نیست به خدا توکل می کنم
حالا چند سالی بود که ایران نبودی
من که هنوز سوار ماشین دودی نشده ام اصلا اون ماشین کجاس
شوهرت هم سر سنگین شده ندید بگیر آخه مردا زیاد دوست ندارن تو کارشون اونم وقتی مربوط به خانواده خودشون است کسی دخالت کنه
حتما یه چیز هایی اونم با آب و تاب به گوشش رسیده
2 سال بود. ماشین دودی تو میدان امام خمینی هست که مردم رو میبره بازار .....................شاید
سلام بتی جان خوشحالم که بهت در ایران خوش گذشته
این سری که قسمت نشد همین دیگر ببینیم ان شالله دفعه دیگه اومدی یا من میام کانادا
اصلن یک دنیایی آدم با مامانش میره بیرون
آره غربت سخته منم نمی تونم تحمل کنم همیشه بلیط برگشتم اوپن میگیرم به یک ماه هم نمیکشه برمیگردم
رضا ویزای دو ساله انگلیس گرفته بود میگفت بیا بریم اونجا هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم تو غربت تنها رضا که می خواست بره بیاد مدام پیشم نبود هر چی فکر کردم دیدم نمی تونم
بیشتر از خودت بنویس عزیزم بوس بوس
آره آذین جان دنیاییه با مامان بیرون رفتن
خوب کاری کردی نرفتی انگلیس اصلن خبری نیست ولی ماجرای جداییت خیلی یدفعه شد اما می دونستم قوی هستی ..... مطمئن بودم